دین راهگشا بود و تو گمگشتهی دینی
تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی
آهو نگران است، بزن تیر خطا را
صیاد دل از کف شده! تا کی به کمینی؟
اینقدر میاندیش به دریا شدن ای رود
هرجا بروی باز گرفتار زمینی
مهتاب به خورشید نظر کرد و درخشید
هر وقت شدی آینه، کافیست ببینی
ای عقل بپرهیز و مگو عشق چنان است
ای عشق کجایی که ببینند چنینی
هم هیزم سنگینسری دوزخیانی
هم باغ سبکمایهی فردوس برینی
ای عشق، چه در شرح تو جز «عشق» بگوییم؟
در سادهترین شکلی و پیچیدهترینی
+
تاريخ 20 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 15:1 نويسنده ♥ ♪ ترنم ♥ ♪
|