!♥ ♪ قافيههاي دلتنگي♥ ♪ |
||
|
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود از هرچه زندگیست دلت سیر می شود گویی به خواب بود جوانیمان گذشت گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود كاری ندارم آنكه كجایی چه می كنی بی عشق سر مكن كه دلت پیر می شود برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست این قافله از قافله سالار خراب است اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن ...
گفته بودی چشم بردارم من از چشم های تو چشمهایم بارانیست بی تو حرفش را نزن حرف از رفتن میزنی حالا که محتاج تو ام؟ رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن ... مرد بارانی زمین از دلبران خالیست یا من چشم و دل سیرم؟ که میگردم ولی زلف پریشانی نمی بینم! خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ میخواهد.. که من میمیرم از درد و درمانی نمی بینم! ای دل حریف این همه ماتم نمیشوی بیچاه تر منم که تو آدم نمیشوی بار فراق دوست اگر بر سرت نهند چون چوب خشک میشکنی خم نمیشوی چون شمع سر گداخته ای در تعجبم با ازدیاد شعله چرا کم نمیشوی؟ هر شب دعا کنم که شوی سر به راه تر آخر چرا اسیر دعایم نمیشوی؟ چه حریصانه لبانم را بوسیدی!! و چه وحشیانه رختم را دریدی .. و من چه عاشقانه دست بر هوسهایت کشیدم !!!
اما کاش میفهمیدی که زن تا عــــــاشـــق نباشد، نمی بوسد، نمی بوید و تسلیم نمی کند
رویاهای عریانیش را.... عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی دوستت خواهم داشت بی آنکه بگویم درد دل خواهم گفت بی هیچ گمانی گوش خواهم داد بی هیچ سخنی در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حراراتی اینگونه شاید احساسم نمیرد مهم نیست اگر نشد زیر باران بی هراس خیس شدن نگاهت کنم.....یا نشد دستهایت را در سرمای پاییزی گرم کنم...یا بی هراس ببوسمت ...یا در شب دلواپسی های تاریک چنان در آغوشت بگیرم که خودم به خودم حسودیم شود....مهم نیست اگر من نیستم تا چشمهای نگران فردا را برایت ببندم....یا تو نیستی تا با من لذت یک شعر ناب را با صدای گریان چند برابر کنی...
چنگ می زنم شاخه های نگاهت را ... عادت ! چه طعم تلخی دارد وقتی آن را با عشق اشتباه بگیری .....! ♥♥♥---------♥♥♥ صفحه قبل 1 ... 9 10 11 12 13 ... 19 صفحه بعد |