کجایی هم نشین لحظه های داغ وتبدارم ؟
ببین رفتی ومن با ابرها تا گریه می بارم
تصور کردنت تنها امیدم هست می دانی ؟
اگر شاعر شوی، می بینی ام با ماه بیدارم
بیا یک لحظه، فروردین چشمانم خدایم شو
که تا پاییز سالی نانوشته فکر دیدارم
... هزاران چشمک مبهم ،هزاران قصه ی بی تو
هزاران خنده ی مرده ،نمیدانم چه بشمارم ؟
ترانه با تو می خندد،غزلها در نگاهت مست
سپیدی از تو موزون شد وَمن تک بیتِ بیمارم
مرا در شهر آدم ها رها کردی و من بی تو
فقط یک دفتر شعر و کمی هم قاصدک دارم
شبیه نقطه چینم که فقط پر می شوم با تو!